در میان اشک ها پرسیدمش خوش ترین لبخند چیست ؟ شعله ای در چشم تاریکش شکُفت جوش خون در گونه اش آتش فشاند گفت؛ لبخندی که عشقِ سربلند وقت مُردن بر لب مَردان نشاند ... .
از من چیزی باقی نمانده است جز کلمه هایی که در سرم میرقصند و حرف هایی که گفته نمیشوند جز فکرهایی که هیچ وقت رهایم نکردند من چیزی ندارم جر چیزهایی که هیچ وقت کسی نخواهد فهمید کاش میشد از آنهایی که دنیا را ترک کرده اند بپرسیم آیا اندوه تان پایان یافت؟ .